امیدوارم به خیال لبخندِ تو که هر صبح بر لبهایم می نشیند به برقِ چشم های تو که هر روز چراغ ِ روشن ِ سقفِ دنیای من است و به مهربانی ات که گرمی نفس است و دلگرمی ِ قلب خیال تو هست چه خوب است که خیالت هست و هر بار پلک می گشایم امیدواری را چون عطر نان تازه در سفره ی دلم میگذاری و من هنوز امیدوارم جای ساعت صدای تو هر صبح بیدارم می کند هراسی از چرخش عقربه ها نیست بگذار صدای تو مُدام زنگ بزند میخواهم به بند بکشانمت تو رابا تمام زیباییت میخواهم تو راحبس کنم درون اغوشم تا جز صدای نفسهایمان حرفی نباشد بمن بگو چه ارامشی دردستان توست که اینچنین مجذویم میکنی برمن بپیچان خودت را همچون نیلوفرے برشاخسار بیدمجنون بر من بپیچان خویش،را و چون شعله اے سوزان مرا در حریر گرم خیال تنت اب کن ????تو مثل طعم نیمرو و بربری اول صبح کوبیده و سنگک زیرش چایی نبات داغ قبل طلوع خورشید اولین فنجون قهوه در روز ترشی بندری هندونهی خنک دلمهی برگ مو دوغ آبعلی قرمه سبزی و پیاز پنیر لیقوان و گردو گوجه سبز و بلال زرشک پلو با مرغ پیتزا ساندویچ تنوری با قارچ و پنیر لازانیا با سس اضافه بامیه های ماه رمضون و بال تند کبابی خوردنی هستی دلبر جان هر چه دورتر می شوی من عاشق تر میشوم و هر چه نزدیک تر می آیی بی تاب تر می شوم گویی عاشق که باشی دور یا نزدیک فرقی ندارد حتی اندک یاد تو کافیست برای بی تاب شدن????
:: برچسبها:
دلنوشته غم فراق ,
|